Lilypie Second Birthday tickers

Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

نخستین سفر

از روز دوم عید شروع کردیم بار و بندیل جمع کردن و بالاخره روز سوم نزدیکیهای ظهر با کمک مامان و بابا روانه سفر شدیم، رهام اولش یک ساعت خوابید ضمنا اولین باری بود که توی صندلیش به مدت طولانی قرار بود بشینه! بعد از بیدار شدن تا مدتی سرگرم بود ولی بعد دیگه نق نق ها شروع شد میخواست جلو پیش پرهام باشه و به فرمان دست بزنه ولی نمیشه که! وسطهای راه (سواد کوه) پی پی هم کرد جوری که غیر از لباسها جورابهایش هم کثیف شده بود با یک شامورتی بازی توی ماشین عوضش کردیم ولی بیچاره رسیدیم گرگان جوش زد. بالاخره غروب رسیدیم گرگان و حالا تازه اول ماجراها بود که به شلوغی عادت کنه، غذا بخوره و ... ، بیچاره پرهام میبردش توی اتاق و خودش بهش غذا میداد. خلاصه پرهام و من هلاک شدیم تا آب تو دل رهام تکون نخوره و یک وقت مریض نشه! برگشتنه رهام خسته بود اینقدر که آدمهای جدید دیده بود و این ور و اون ور رفته بود جوری که بیشتر راه برگشت رو خوابید و زیاد اذیت نکرد و ما به سلامت غروب روز ششم برگشتیم تهران. همان شب مامان و بابا آمدند خانه ما دیگه رهام از خوشحالی دیدنشون به ویژه بابا چه کار کرد!  

۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

نخستین نوروز

امسال تحویل سال ساعت دو و 50 دقیقه نیمه شب بود حالا بماند که چه جوری با رهام سفره هفت سین چیدیم و بقیه کارها!
ما که از خستگی نمی تونستیم بیدار بشینیم، ساعت گذاشتیم تا ده دقیقه قبل از تحویل سال بیدار بشیم، زنگ ساعت رهام رو هم بیدار کرد، بداخلاق و غرغر کنان بیدار شد و داشت تو بغل من شیر میخورد که سال تحویل شد ما هم خوشحال چراغ و تلویزیون و شمعها رو روشن کرده بودیم خب عیده دیگه مگه چیه! دیگه پرهام که اومد عکس بگیره جیغ و داد رهام رفت هوا که یعنی بابا نمیفهمین میخوام بخوابم! درنتیجه ما هم کاسه کوزه رو جمع کردیم و بعد از خواباندن رهام رفتیم خوابیدیم و حتی یادمون رفت مراسم عیدی رو انجام بدیم!
صبح که شد رفتیم عید دیدنی اول خونه خاله ها، خیلی برای رهام جالب بود جوری که ده دقیقه مثل آقاها روی مبل نشست و زیاد تکون نخورد! خلاصه رهام فهمید که چه جایی میره یا کسی میاد باید دلبری کنه و نگو از عیدی گرفتن که چقدر خوش میگذره و ابراز احساسات میکنه حتی اگه پول باشه!

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

پنیر

رهام دیشب برای اولین بار پنیر خورد فکر کنم که دوست داشت چون یک تکه از پنیر کیبی رو کامل خورد! نوش جونش
کلا غذا خوردنش بهتر شده ولی باید متنوع باشه و کم کم حوصله نداره یک دفعه به اندازه یک وعده کامل بخوره، الان غیر از سوپ و فرنی و حریره بادام، موز و خرما و ماست و پنیر و سیب هم می خوره، نان هم اگر بخوره دیگه کامل می شه!
نشستنش خیلی بهتر شده ولی تنها حوصله نداره بشینه و بازی کنه یکی باید باهاش بازی بکنه، بهترین بازی این روزها هم دالی بازیه! خیلی بازی جالبیه حتی اگر تمام روز رو بازی کنه، راستی رقص هم دوست داره تانگو با یک نفر دیگه! موقع رقصیدن از خوشحالی ریسه میره.